Wednesday 21 November 2012

اولویت در حقوق بشر

شما هم احتمالا شنيده ايد كه برخی از حاميان حقوق بشر از اولويت ها حرف مي زنند و مي گويند كه بعضي از فعاليت ها در اولويت نيست. مثلا حقوق زنان، حقوق همجنسگرایان و یا حقوق بهاییان از این دست مواردند که خیلی ها آنها را در اولویت های بعدی قرار می دهند. اینکه آنها چه چیز را اولیت می دانند نیز بستگی به علاقه و کانون تمرکز فعالیت هایشان دارد. سوالی که من همیشه از خودم می پرسم و شاید از این راه بتوانم از همه کسانی که به "اولویت" معتقند بپرسم این است:
فعالیت حقوق بشر یعنی چه؟ جای برابری کجاست؟
 
جوابی که من به خودم می دهم این است:
حقوق بشر (به معنی عام خود) فقط در صورت احقاق برابری همه جانبه است که محقق می شود. اگر برابری وجود نداشته باشد و حقوق عده ای ادا شود بی تردید در جایی دیگر تبعیض صورت می گیرد. اگر به حقوق مردان توجه داشت و زنان را برابر مردان ندانند به زنان ستم خواهد شد. از طرف دیگر اگر به فکر احقاق حقوق زنان بود و به برابری جنسیتی اعتقاد و اصرار نداشت، این حقوق شکل تبعیض به خود خواهد گرفت. مگر می شود به برابری سنیان و شیعیان و دراویش معتقد بود و به حقوق بهاییان اهمیت نداد؟ مگر می شود به حقوق بشر معتقد بود و حقوق دگرباشان جنسی را فراموش کرد؟ مگر می شود به برابری مرد و زن معتقد بود و از حقوق دگرباشان جنسی غافل بود؟ چگونه می توان به حقوق بشر معتقد بود و به طور کامل و بدون هیچ شرطی به برابری همه انسانها ایمان نداشت؟
اساس حقوق بشر بر برابری همه انسانها است. درست است که هر کنشگری نمی تواند در همه زمینه ها فعالیت کند اما اگر واقعا به حقوق بشر اعتقاد دارد باید با همه برابری ها همدل و همراه باشد. هر کس در زمینه ای که تخصص دارد یا بیشتر با آن درگیر بوده است فعالیت می کند و این به معنی اولویت داشتن و نداشتن یک سری از مسائل حقوق بشری نیست. پس چرا باید گفت "فلان مسئله اولویت ندارد"؟ به نظر من بهتر است گفته شود "فلان موضوع در تخصص ما نیست" نه اینکه اولویت ندارد. زیرا "اولویت نداشتن" دارای یک معنی پنهانی است. معنی پنهانیش این است که  آن حقوق اهمیت یا کارایی  کمتری  دارد که به نظر من این نگرش به برخی حقوق، شروعی برای تبعیض است نه برابری. تنها نکته (توجیه) ای که می ماند این است که جامعه کنونی ما توانایی پذیرش -مثلا- حقوق دگرباشان جنسی را ندارد. راه حل چیست؟ باید در این باره سکوت کرد؟ باید این مسائل را در اولویت های بعدی گذاشت؟ به نظر من خیر! باید آگاهی داد. کسانی که کانون تمرکز فعالیتشان این مسائل است - نه اینکه اولویتشان این است- باید آگاهی را زیاد و بستر پذیرش برابری را در جامعه آماده کنند.
 
به یاد داشته باشیم که برای رسیدن به حقوق خودمان باید به حقوق دیگران نه تنها احترام بگزاریم بلکه اعتقاد داشته باشیم. باید با تمام وجود پذیرفته باشیم که همه برابرند، همه.
 

Thursday 15 November 2012

جنسیت و بیولوژی در برنامه پرگار

برنامه پرگار هفته گذشته یکی بهترین برنامه هایی بود که تا به حال از این سری دیده ام. بحثی حول جمله معروف سیمون دوبوار که می گوید "یک انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود" شکل گرفت. این برنامه با حضور یک روانشناس (مژگان کاهن)، یک بیولوژیست (مازیار اشرفیان بناب) و یک فمینست (شادی امین) همراه بود که با سوال های خوب داریوش کریمی به شکل مفیدی ارائه شد.
 
رشته سخن از دکتر اشرفیان شروع و سخن از تفاوت بیولوژیک زن و مرد گفته شد. تفاوت هایی که واقعیت (فاکت) های طبیعی است و انکار ناپذیر. تفاوت هایی مانند وجود کروموزوم های اکس(X) و وای (Y) در زنان و مردان مطرح شد و گفته شد که این تفاوت ها حاصل میلیونها سال تکامل است. این حقایق بی شک ثابت شده اند و نمی توان در صحت آنها شک کرد. اما دکتر اشرفیان تنها بر تفاوت های بیولوژیکی انگشت نگذاشت بلکه از وظایف و نقش ها نیز سخن گفت، وظایفی که هدف اصلی این تفاوت هاست. منظور دکتر اشرفیان تولید مثل و حفظ بقا بود.
خانم شادی امین که به این نگاه اعتراض داشت رشته سخن را به دست گرفت. سخنان شادی امین شکل اجتماعی داشته و بیشتر نتیجه گرایانه بودند. مثلا در جای جای بحث عنوان کرد که نتیجه اینگونه (به روش آقای اشرفیان) بحث کردن چیزی جز سوء استقاده از تفاوت بیولوژیک و نتیجتا ضربه زدن به زنان نیست. خانم امین بحثی را مطرح کرد که بسیار حائز اهمیت است و آن غیر طبیعی دانستن عده ای است که پذیرنده نقشی نیستند که "تکامل" برایشان در نظر گرفته است. او همین سوال را از دکتر اشرفیان پرسید. آقای اشرفیان نظر خود را بسیار علمی بیان کرد و آن این بود که با تعریف نرم (norm) در اجتماع هر چیزی که از این نرم دور شود غیر طبیعی انگاشته خواهد شد که با واکنش منفی خانم امین همراه شد. اما به گمان من این تعریف کاملا علمی است و نمی توان در مورد آن قضاوت ارزشی کرد. نمی توان آن را نپذیرفت. خانم امین تلویحا گفت که هر چه طبیعی نیست خوب نیست و چون ما نمی خواهیم بگوییم کسی که از نرم و عرف جامعه فاصله دارد بد است پس او طبیعی است. یا حد اقل نباید بگوییم غیر طبیعی است. این سخن خانم امین ریشه در این انگاره دارد که هر چه طبیعی است خوب است. در حالی که به عقیده من چنین نیست. همانگونه که در ادامه برنامه خانم کاهن اشاره می کند که نباید با نگاهی تقلیل گرایانه انسان را در حد غرایزش فروکاست و اصولا هر چه طبیعی است هدف نیست، مثالی خوب مطرح می کند. خانم کاهن خشونت را به عنوان امری طبیعی و غریزی مثال می زند. امری که اگر هدف قرار گیرد فاجعه بار خواهد شد. روی دیگر سخن خانم کاهن این است که نمی توان نرم های جامعه را فقط بر اساس بیولوژی (با علم امروز) تعیین کرد. در واقع جامعه، دستاورد های اجتماعی بشری، احساسات، تجربه ها و بسیاری چیزهای دیگر هستند که در کنار بیولوژی "ارزشها و هنجارها" را می سازند. بر خلاف نظر شادی امین من معتقد نیستم که باید همه چیزهای مثبت (هنجار) را طبیعی دانست بلکه باید بار ارزشی واژه "طبیعی" زدوده شود. هر چیز که طبیعی است مفید نیست، هنجار هم نیست. خانم کاهن به درستی گفت که هر چه طبیعی تر است لزوما برای بشر بهتر نیست. او در عین حال با نگاه شادی امین نیز مخالفت هایی دارد و به درستی اشاره می کند که نمی توان به داده های علمی و بیولوژیکی سوءظن داشت و آنها را دسیسه انگاشت چرا که این نگاه ما را در مواجه با داده های جدید بسته نگاه می دارد.
اما نگاه دکتر اشرفیان بناب آنگاه ماهیت مردمحورانه اش را نشان می دهد که می گوید "مردان و زنان به دلیل تفاوت هایشان حقوق یکسان هم نمی توانند داشته باشند." هر چند او می گوید که حقوق انسانی باید برابر باشد. به نظر من سخنان دکتر اشرفیان تا زمانی که ماهیت بیولوژیکی داشت کاملا صحیح بود. اما آنگاه که او وارد حوزه اجتماعی شد، عقایدش تناقضی آشکار دارد. آقای اشرفیان گفت که "نقش را من تعیین نمی کنم بلکه طبیعت است که تعیین می کند". حرف من با ایشان و همه کسانی که به نقش های اجتماعی جنسیتی قائل هستند این است که همین طبیعت مغز مرا متکامل ساخته و به من اجازه و امکان طغیان علیه خودش را داده است. به من این امکان را داده که از عرف دور شوم، دیگران را همراه خود کنم و عرف را تغییر دهم. همانگونه که در همین صد سال اخیر این اتفاق افتاده است. همین مغز متکامل شده ما انسانها در طبیعت، به ما آموخته که حقوق فردی چه اهمیت فراوانی دارد. بنابر همین نتیجه است که کسی حق ندارد به من تحمیل کند چه بپوشم و چه نپوشم یا چه وظیفه بر اساس جنس من بر دوش من است. طبیعت هنجار ساز نیست. همه لکه هایی که بر دامان تاریخ بشر هست (مانند برده داری، نژادپرستی، زن ستیزی و...) را می توان بر اساس تکامل توضیح داد. اما این ها نشان دهنده ارزشمند بودن و هنجار بودن این اتفاقات و اندیشه ها نیست. تکامل مکانیسم به وجود آمدنشان را نشان می دهد. مگر نه این است که تکامل فرایندی است که برای سازگاری با طبیعت و شرایط صورت می گیرد؟ حال که ما آنقدر قدرتمند شده ایم که تا حدی شرایطمان را کنترل کنیم آیا نمی توانیم این مکانیسم را در اختیار بگیریم تا با "هدفها و ارزشهایما" هماهنگ شود و ما را در پیشبرد آنها یاری دهد؟
البته شادی امین نیز گهگاهی، به نظر من، خلط مبحث می کرد. برای مثال او مثالی را بیان کرد که اگر زنی در فرم کارگزینی بگوید که حامله است او را استخدام نمی کنند چون مرخصی می خواهد. من با این گفته شادی امین موافقم که جامعه نباید همه بار تربیت و بزرگ کردن فرزندان را به زنان بسپارد. اما آیا ایشان به حقوق فردی صاحب کار فکر کرده است؟ چرا شرکت باید با استخدام زنی حامله سود خود را کم کند؟ راه حل این مساله، به عقیده من، در دستان دولت است. دولت می تواند مستقیما یا با فراهم کردن بستر برای به وجود آمدن نهاد هایی که از افراد نیازمند حمایت، حمایت می کنند مانع از تضییع حقوق فردی طرفین شود. مثلا اگر بتوان راه حلی یافت که وقتی زنی در حین کار باردار می گردد و مرخصی بارداری می گیرد، سود شرکت به گونه ای تامین گردد و یا امتیازاتی به شرکت داده شود احتمال مورد تبعیض قرار گرفتن زنان باردار پایین می آید. هر چند این راه حل ها راه حل های ساده ای نیست و نیازمند مطالعه متخصصان است اما گمان نمی کنم غیر ممکن باشد.
 
 
لینک برنامه

Wednesday 14 November 2012

Incendies

فيلم incendies (كه به فرانسه به معني آتش است) را ديدم. فيلم محصول 2010 كبك كاناداست. داستان زني را مي گويد كه گرفتار جنگ داخلي لبنان شده است. فرزندان او با درخواست عجيب او در وصيتنامه اش مواجه مي شوند و ماجرا از اينجا آغاز مي شود.
اين فيلم چهره جنگ و خشونت را عريان نشان مي دهد. فيلم دنبال "آدم خوبه" و "آدم بده" نمي گردد. عشق و نفرت را در كنار همه جنبه هاي جنگ، قتل، شكنجه، جنايت، وحشي گري و... نشان مي دهد. هرچند صحنه هايي خشن در فيلم وجود دارد اما به نظر من خشونتش توي ذوق نمي زند چرا كه صحنه هاي خشن اين فيلم چيزي جز واقعيت جنگ و خشونت نيست.
امتياز imdb اين فيلم 8.1 است (تا اين لحظه كه دارم اينها را مي نويسم). جوايز فراواني هم دريافت كرده.
 

Tuesday 30 October 2012

اين تابوي احمقانه- قاعدگي، عادت ماهانه، پريود


من دوست ندارم در نوشته هايم از واژه "احمقانه" استفاده کنم اما در این مورد خاص اين تابو آنقدر بي دليل است و وجودش مشكل زا كه این کلمه محترمانه ترین و خفیف ترین صفتی است که می توانم به کار ببرم. شاید اگر اتفاقی که برایم افتاد را تعریف کنم علت این واکنش مرا درک کنید.

تصور کنید که من از آسانسور خارج شوم و هیچکس توی راهروی دانشکده نباشد. یکهو چشمم بیفتد به دختری چینی که روی زمین نشسته، پاهایش را دراز کرده و تکیه داده به دیوار و دارد ناله می کند. می روم جلو و می پرسم چه اش شده است و چه کاری از دست من بر می آید ولی او كه چشم هايش را بسته فقط آهسته ناله می کند. قضیه جدی تر می شود. قبل از اینكه فرصت کنم نزیک تر شوم درِ اتاق مجاور باز می شود و پسری با بطری آبي در دست، از اتاق بیرون می آید. دختر را می بیند اما اصلا یکه نمی خورد. متوجه می شوم که او را دیده است قبلا. می پرسم چه اتفاقی افتاده است. "من من" می کند. انگلیسی اش خوب نیست انگار. می گوید "چیزی نیست دلش درد می کند". دختر دارد از درد به خودش می پیچد. آرامش پسر مرا عصبي مي كند. دوباره می پرسم چه کاری از دست من بر می آید. ميرود كنار دختر و بطری را به او می دهد و در گوشي چیزی به هم می گویند و زود بر می گردد پیش من. با لبخندی که من دلیلش را نمی فهمم می پرسد آیا قرص پانادول یا مسکن دارم. می گویم باید کمدم را چک کنم. پیشنهاد می دهم به انتظامات زنگ بزند که کمکش کنند اما می گوید چیزی نیست. سعی دارد چیزی به من بگوید ولی انگلیسی اش مفهوم نیست. ظاهرا پسر چینی دوست پسر دختر است. نمی فهمم چرا اینقدر بی خیال است. نگاهی به دختر می اندازم که بطری آب را فشار می دهد روی شکمش و درد می کشد.
می دوم به سمت دفترم. فقط قرص آنفولانزا دارم. برمی گردم پیش آنها. هنوز آنجا هستند. پسر می گوید دارد می رود دفتر دانشکده شاید آنجا قرص پیدا کند. نمی دانم چرا نمی رود از سوپر مارکت دانشگاه که همین نزدیکی است قرص بخرد. پسر می رود و من می مانم و دختری که روی زمین افتاده و درد می کشد. مغزم کم کم به کار می افتد. خجالتي كه در چهره پسر بود و سكوت دختر را به ياد مي آورم. دختر باید پریود شده باشد. شرمنده می شوم که چرا اینقدر دیر فهمده ام! تعجب می کنم که چرا هر چه از دوستش می پرسیدم چه شده هیچ چیزی نمی گفت. پسری دیگر از اتاق بیرون می آید کمی یکه می خورد اما نه آنقدر که انتظارش را داشتم. به او می گویم که دوستش رفته دفتر دانشکده. خیالش راحت می شود. در همان یک دقیقه که آنجا بوديم چند نفر از آسانسور پیاده شدند که با هم حرف می زدند. از ملت ها و نژاد های مختلف. دختر را دیدند اما حتی حرفشان را هم قطع نکردند و رفتند. استاد و دانشجویی هم در اتاق را باز کردند و نگاهی انداختند. پسر دومی که هنوز کنار ما ایستاده بود به آنها چیزی گفت که من نشنیدم و آنها رفتند تو. هر لحظه به تعجب من افزوده می شد. مگر درد ناشی از پریود درد نیست که همه بی اهمیت از کنارش رد می شوند؟ اگر کسی سرش گیج رفته بود و زمین خورده بود یا خونی از دماغش ریخته بود، باز هم واکنش ها همین بود؟ من دیگر طاقت نمی آورم و می روم که مسکن بخرم. به سرعت می دوم و خوشبختانه مسکن مخصوص درد قاعدگی پیدا می کنم و با بیشترین سرعتی که می توانم برمی گردم. هیچکس آنجا نیست. توی اتاق کنار آسانسور را سرک می کشم. نه دختر و نه پسر، هیچکدام را پیدا نمی کنم. رفته اند. جعبه مسکن را در مشتم فشار می دهم.

از آن لحظه ای که فهمیدم دختر بیچاره از درد پریود شدن است که به خود می پیچد تا همین لحظه که این جملات را می نویسم یک "چرا" ی بزرگ توی سرم می چرخد. چرا پسری که دوستش در حال درد کشدن است از گفتن علت درد طفره رود. چه بسا اگر همان اول می گفت که دوستش پریود شده است من يا كسي قبل از من بدون فوت وقت از فروشگاه، قرص مسکن قاعدگی می خریديم و دختر کمتر درد می کشید. من نمی فهمم چرا این مسئله باید اینقدر مخفی باشد، اینقدر تابو باشد. قاعدگی یکی از طبیعی ترین اتفاقات تکرار شونده برای هر زنی است. اولین نتیجه حرف نزدن در این مورد، یعنی تابویی که به نظر من احمقانه است، می شود شيوع مخفی کاری. مثلا اینکه دختري باید با هزار ایما و اشاره بگوید که پریود شده است و مثلا نمی تواند در فلان جلسه حضور یابد. یا مثلا خجالت بکشد نوار بهداشتی بخرد.
به عنوان یک مرد باید بگویم که ما مردها نیز سهم داریم در ایجاد این تابو. سهم بزرگی هم داریم. اصولا این تابو نتیجه فرهنگ مرد محور است و اگر ما آگاهانه نخواهیم و تلاش نکنیم فرهنگمان را اصلاح کنیم، خواسته یا ناخواسته به معایبش دامن خواهیم زد. برای روشن شدن سهم ما در تقویت این تابو یک آزمایش ذهنی انجام می دهیم. به اين سوال پاسخ دهيد. آیا شما فکر می کنید مناسب است که مردی برای همسرش نوار بهداشتی بخرد و این کار را پنهانی انجام ندهد؟ بیایید با خودمان روراست باشیم! اگر پاسخمان این است (و واقعا به پاسخمان ایمان داریم) که "اشکالی ندارد" حرفی باقی نمی ماند! اما اگر بخواهیم برای پاسخمان شرط و شروط بگذاریم یا کلا معتقد باشیم که "نه!"، یعنی اینکه این تابو در عقيده ما نیز رسوخ كرده است و اگر آگاهانه با این میل مردسالارانه (يا مرد محورانه) مقابله نکنیم، بی شک در شرایطی ما نه تنها منفعل نخواهیم بود بلکه در استحکام پایه های این تابو سهیم خواهیم شد.

Friday 28 September 2012

حجاب اجباري

برنامه اخير پرگار در مورد حجاب بود اما به دليل ماهيت اين برنامه امكان مطرح شدن همه جنبه ها وجود نداشت و بحث ، هر چند بسيار مفيد و جالب، ناقص رها شد.
همانگونه كه از حرفهاي خانم صدر برداشت مي شد، اجباري بودن حجاب تنها به علت وجود قانون هاي سختگيرانه نيست. اجباري بودن حجاب را نمي توان بدون توجه به مذهب و فرهنگ مردسالارانه بررسي كرد.
از طرفي، بر اساس انديشه مدرن، هركس حق دارد هر گونه كه دوست دارد زندگي كند. مي خواهد حجاب داشته باشد يا نقاب بگذارد يا بي حجاب باشد. اما همين انديشه كه آزادي فردي را حكم مي كند به ما مي آموزد كه حق نداريم به هيچ عنوان و با هيچ ابزاري كسي را مجبور به پوششي خاص كنيم. همين انديشه حكم مي كند كه اطلاعات بايد آزادانه در اختيار مردم باشد. حجاب اختياري حجابي است كه تحت فشار پدر و مادر، برادر و شوهر و جامعه نباشد. حجاب اختياري حجابي است كه با آگاهي از مزايا و معايب حجاب و نتايج آن پذيرفته شده باشد. آيا در كشور ما چنين است؟ چند درصد زنان براي پوشش خود تحت فشار نيستند؟ آنهم در جامعه ايران! بنابراين در تاييد سخن خانم صدر، گمان نمي كنم "اختيار كردن" حجاب در ايران كاملا اختياري باشد.
اين امر در مورد زنان مذهبي هم صادق است. در مورد زن مذهبي اي كه دوست دارد با حجاب باشد و اجر اخروي براي پوشش خود قائل است، زماني ميتوان حجابش را كاملا اختياري دانست كه دلايل مخالفان حجاب را شنيده باشد و اگر بخواهد حجابش را كنار بگذارد موقعيت اجتماعيش تضعيف نشود. آيا جامعه ما چنين است؟
به گمان من حجاب داشتن يا نداشتن باعث تفاوت هاي زيادي در روحيه دختران خواهد شد و باور متفاوت در اين زمينه نتايج رواني بسيار متفاوتي در پي خواهد داشت كه ممكن است منجر به مشكلات زيادي گردد. همين امر حجاب را به يكي از مهمترين مسائل زنان تبديل مي كند. حتي اعتقاد به وجوب حجاب و پايبندي به اين اعتقاد براي پسران مذهبي نيز پيامدهاي زيادي دارد كه خود بحثي جداگانه مي طلبد.
بحث هويت و عروسكي نشدن نيز كه از طرف يكي از مهمانها مطرح شد بحث درخور تفكري است. اينكه ما بخواهيم با داشتن حجاب با فرهنگ عروسكي كردن زن مخالفت كنيم استراتژي صحيحي نيست. اولا، مگر هر كس بي حجاب است عروسك است يا هر كه روسري سر مي كند عروسكي رفتار نمي كند كه با حجاب مي خواهيم با آن مخالفت كنيم؟ دوم، اگر بپذيريم كه حجاب يعني مخالفت با عروسك شدن بايد پذيريم كه بدن زنانه ماهيتي عروسكي دارد و بايد پوشاندش كه پذيرش اين مطلب راه را بر تبعضهاي جنسيتي باز مي كند. به عقيده من تلاش براي برقراري شرايط برابر براي مرد و زن بهترين راه براي مبارزه با "استفاده ابزاري از بدن زنان" است.
به هر حال به نظر من صحبت هاي خانم كيان كمي دور از واقعيت موجود ايران بود. درست است كه نبايد اصرار داشت كه به ديگران القا كرد كه شرايط زندگيشان مشكل دارد اما وقتي مشكلات اساسي در زندگي زنان و احقاق حقوقشان وجود دارد و شخص در حال رنج كشيدن است بايد ريشه يابي كرد (كه قطعا خانم كيان هم موافقند) و به نظر من حجاب (نه فقط پوشش بلكه تفكر وجوب پوششي خاص) نشانه مسائلي است كه اگر چه ممكن است ذاتا مشكل به حساب نيايند ولي پتانسيل بالايي براي تبديل به مشكل شدن را دارد.
بنا بر اين براي اينكه به سوي رفع حجاب اجباري برويم بايد به سوي نهادينه شدن آزادي فردي، پذيرش تفاوت ها و آزادي گردش اطلاعات حركت كنيم. در اين صورت مردان و زنان با سبك هاي مختلف زندگي آشنا خواهند شد و آنچه را دوست دارند بر مي گزينند. البته به شرط وجود قوانيني عادلانه.

Monday 10 September 2012

خدا، دین و اخلاقیات

خیلی ها را دیده ایم که بسیار متشرع هستند، دیندارند و به خدایی خاص و پیامبری خاص پایبندند و بسیار اخلاقی اند و خوش خو. در کنار آنها نیز خیلی ها را دیده ایم که خوش اخلاقند و نیکوسیرت اما پیرو هیچ مذهبی نیستند و بعضا به خدایی نیز باور ندارند. در میان بد اخلاقان و بی اخلاقان هم می توان دیندار و بی دین یافت.
آیا دین داری و خداباوری لازمه اخلاقیات است؟ آیا دینداری باعث بی اخلاقی می گردد؟ برای همه این مسائل می توان مثال هایی نقض یافت.
خوشحال می شوم اگر دوستان نظر دهند.

Wednesday 5 September 2012

فمينيسم مثبت: طعم خوش برابری

مدتي پيش با شاخه جديدي از روانشناسي آشنا شدم كه "روانشناسي مثبت" ناميده مي شود. در اين روش از روانشناسي، متخصص بجاي اينكه منتظر بروز عارضه اي روحي-رواني بماند و سپس به درمان آن بپردازد و يا به عبارتي "درمانگر" باشد، تمركز و انرژي خود را روي خوشحالتر كردن انسانها مي گذارد و در واقع ديگر درمانگري نميكند بلكه نقش "ارتقاء دهنده كيفيت زندگي و سلامت رواني" يا "پيشگيرنده" را خواهد داشت. در اين روش، هر چند روانشناسان و روانپزشكان به درمان بيماران مي پردازند و در زمينه درمانگري نظريه ارائه می دهند و پژوهش می کنند، اما وظيفه آنها منحصر به بيماري و مشكلات روحي نخواهد بود.

بياييد تصور كنيم اين روش همه گير شود. در اين شرايط مراجعه به روانشناس مشابه مراجعه به پزشك متخصص ورزش خواهد بود. چرا كه اگر شما دچار آسيب ورزشي شويد پزشك متخصص ورزشكاران بهترين گزينه براي درمان شماست. همچنين اگر سالم نيز باشيد با به كارگيري توصيه هاي او (كه مانند توصيه هاي يك مربي ورزش خواهد بود) قوي تر مي شويد. درواقع استراتژي اصلي روانشناسي مثبت افزايش سطح شادي در فرد و جامعه است و نه فقط درمان بيماران و رفع مشكلات. به نظر من يكي از مزاياي اصلي اين روش تغيير كردن نگاه مردم به روانشناسي است. يعني ديگر كسي از ترس اينكه اطرافيانش او را "رواني" بخوانند مراجعه خود به روانشناس را پنهان نمي كند. علاوه بر اين خود روانشناسان نيز با تمركز روي افكار و مسائل مثبت روحيه بهتري خواهند داشت.

اين مقدمه نسبتا طولاني را گفتم تا پيش از پرداختن به اصل موضوع با اين مثال منظورم را هرچه واضحتر بيان كنم.

رسيدن به وضع مطلوبي در حوزه هاي مختلف حقوق بشر به وضوح، نيازمند تلاش زيادي است. اما به علت تاثير گذاري تبعيض هاي موجود بر جنبه هاي متفاوت زندگي فردي و اجتماعي ما، استراتژي مبارزه با اين نابرابري ها بايد متفاوت باشد تا نتيجه دلخواه حاصل شود. بر اساس مقدمه اي كه در ابتداي اين نوشتار آمد روشي كه براي فعاليت در راستاي احقاق برخي از حقوق انساني مفيدتر و بهينه است، "فعاليت مثبت" است. به گمان من نمونه بارز اين مبارزات مبارزات فمينيستي است. چون یکی از مسائل اساسی در مورد حقوق زنان تبعیض های موجود در روابط زناشویی است باید با احتیاط پیش رویم. زیرا استراتژی نادرست ممکن است به بنیان روابط عاطفی ضربه وارد کند و این با هدف ما که رسیدن به شادی و رضایت است مغایرت دارد.  در اینجا لازم می دادنم منظورم را از عبارت مبارزات فمينيستي روشن كنم. از آنجايي كه حقوق زنان زيرمجموعه حقوق بشر است، آن دسته از مبارزات فمينيستي كه در راستاي رسيدن به غايت نهايي حقوق بشر (برابري همه انسانها) است را مي توان پرثمر دانست. به عبارت ديگر عقايدي كه باعث تبعيض گردند (چه به مردان چه به زنان) نتيجه مثبت بلند مدتي نخواهند داشت و من از آنها دفاع نمي كنم حتي اگر صفت فمينيستي داشته باشند.
براي داشتن جامعه اي برابر براي مردان و زنان، جامعه اي كه فرهنگش خواهان رضايت همه باشد و شاد بودن ارزشي متعالي به شمار آيد و انسانها به حكم انسان بودنشان در برابر قانون يكسان شمرده شوند بايد مردمي داشته باشيم كه چنين بينديشند. تغيير عقايد مردسالارانه اعضاي يك جامعه نيازمند آگاه سازي است. اين كار در جوامع سنتي مثل جامعه ايران تلاشي مضاعف مي طلبد. چرا كه فرهنگ مردسالار داراي پشتوانه اجتماعي و قانوني است و برابري خواهي در عقايد و عادات مردم رسوخ نكرده است. در چنين جامعه اي اگر صرفا به مصائب و مشكلات ناشي از مردسالاري و مرد محوري پرداخته شود و از نشان دادن لذت برابر بودن غافل ماند، عكس العملي را در بين (عمدتا) مردان بر خواهد انگيخت كه رسيدن به برابري را اگر ناممكن نكند ، به تأخير خواهد انداخت. در جوامع سنتي، خيلي از تبعيض ها الزاما از بدذاتي ناشي نمي شود بلكه منشاء آن ها نبودن آگاهيست. درست است كه بايد با خيلي از مشكلات به صورتي رفتار كرد كه پزشكان براي درمان بيماري با عامل مرض برخورد مي كنند (برخورد قهر آمیز) اما به فكر پيشگيري نبودن و در پي افزايش شادي و رضايت نبودن نیز صحیح نیست.

بگذاريد با يك مثال قضيه را روشنتر كنم. بسيار ديده ام كه تمركز و تلاش فعاليت هاي فمينيستي فقط روي اين است كه مثلا در رابطه زناشويي چه كار بايد كرد كه مرد قادر به اعمال تبعيض نباشد و (خواسته یا ناخواسته) با روشی قهری مرد را خلع ید کرد يا حداقل زن بتواند به همان حدي كه تهديد مي شود تهديد كند. منكر اين نيستم كه در شرايط حاد اين نگاه لازم و ضروری است اما نگاه سلبي به تنهايي كافي نيست. هر انساني (چه مرد و چه زن) وقتي تهديدي عليه خود حس كند طبيعتا جبهه مي گيرد و اين امر رسيدن به برابري را سخت تر خواهد كرد. بسياري از مردان نمي دانند كه قوانين نوشته و نا نوشته چه قدرتي به آنها داده است و اين امر چه تهديد بالقوه اي براي زنان به شمار مي رود. بسياري از مردان و زنان جوامع سنتي طعم شيرين برابري را نچشيده اند و حتی زندگی عاطفی برابر را ندیده اند. در این شرایط که مرد نمی خواهد و دوست ندارد ظلم کند، روشهای قهرآمیز بدون آگاه کردن مرد باعث جبهه گیری غیر ضروری و خطرناکی خواهد شد و ممکن است باعث شود مردی که بالقوه می تواند به صف برابری خواهان بپیوندد برای همیشه پیرو فرهنگ خشن مردسالارانه گردد. براي جلوگيري از وقوع چنين فضاي پرتنشي مي توان رويه " فمینیسم مثبت" را پيش گرفت. مي توان اين رويه را براي اين مثال چنين تشريح كرد:

0- باید به خاطر داشت که ما در مورد مردانی سخن می گوییم که نمی خواهند آگاهانه به همسرشان ستم کنند. اگر کسی بخواهد آگاهانه ظلم کند باید با قانون جلویش را گرفت حتی به قهرآمیزترین روش قانونی. 

1-ابتدا باید آگاه کردن مرد را پیش بگیریم. تشریح کنیم که چه چیز تبعیض و ظلم به حساب می آید و دلایلش را ارائه دهیم. با مردان از احساسات زنان بگوییم. چه بسا مردانی که اگر با این حقایق آشنا شوند خودشان دست از تبعیض جنسیتی بردارند. 

2- طعم خوش برابری را به مرد و زن بچشانیم.باید توضیح دهیم که برابری نه فقط برای زن، بلکه برای مرد نیز لذتبخش خواهد بود. باید نمونه ها را برشمرد و استدلال کرد و مهارت هایی را آموزش داد. به مرد و زن فهماند که زندگی جبهه جنگ نیست، عرصه سیاست هم نیست که بخواهند از هم امتیاز بگیرند. بلکه رفاقتی عاشقانه است. باید مهارت هایی آموزش داده شود که مرد درک کند برای زندگی عاشقانه در شرایط برابر باید با کمال میل اختیاراتی را به زن بدهد تا خیال او را راحت کند و اعتمادی که سالهاست از دست داده است را به دست آورد. زیرا قانون به مردان امکانات فراوانی داده است. مرد ناخودآگاه دارد همسرش را تهدید می کند. بنابر این باید این تهدید را با طیب خاطر جبران کند و تا حد ممکن این تهدیدهای ناخواسته را از بین ببرد. 

3- باید مردان و زنان را با حقوق انسانیشان آشنا کرد. باید به آنها آموخت که اخلاقیات است که برابری را حکم می کند.

4- مهمترین تلاشی که می توان برای رسیدن به هدف انجام داد این است که خودمان (همه برابری خواهان) تلاش کنیم که زندگی عاطفی خوب و عاری از تبعیض داشته باشیم. همین امر باعث می شود که بسیاری از اطرافیانمان بدانند که برابری چقدر زیباست.  

مزیت دیگر این است که با به کارگیری این روش علاوه بر جلوگیری از جبهه گرفتن های نابجا توسط ناآگاهان، باعث مثبت اندیشی فعالان حقوق زنان نیز می شود که خود به کم شدن فشار ناشی از خبرهای بد در مورد دنیای خشن تبعیض می انجامد و به نوبه خود به این کنشگران کمک می کند که انرژی بیشتری برای فعالیت های خود داشته باشند.

باز هم تکرار می کنم که این رویه (فمینیسم مثبت) به تنهایی کافی نیست. اما به کارگیری آن باعث می گردد که آسان تر و سریع تر به سوی ایجاد شرایط برابر گام برداریم. با این روش مردان زیادی را می توان به صف برابری خواهان آورد و زنان زیادی را به زندگی امیدوار کرد و آسان تر در برابر ستمگرانی که تبعیض را روا می دارند ایستاد.  



Monday 27 August 2012

چرا شروط ضمن عقد: 1- اجازه خروج از کشور

مقاله ای منتشر شده در سایت "هم سری" :
 
 
 
ازدواج قرار دادی است که رابطه مرد و زن را قانونی می کند. قراردادی که به امضای طرفین می رسد و شاهدانی نیز آن را امضا می کنند. هر چند این قرارداد لزوما تعهد عاطفی نمی آورد اما عاملی است که می تواند بر رابطه عاطفی بسیار موثر باشد. اهمیت این قرارداد چند برابر می شود آنگاه که مرد و زن بخواهند پایه و اساس رابطه خود را در جامعه ای بسازند که فرهنگ غالبش به آنها به یک چشم نگاه نمی کند، فرهنگی که در اجزای جامعه ریشه دوانده است. از رفتار و افکار شهروندان این جامعه گرفته تا اختیارات و حقوق مندرج در قانون. فرهنگ مردسالارانه کشور ما نیز (به کمک عنصر قدرتمند مذهب و فقه) باعث خلق قوانین نوشته و نانوشته شده است که برابری را از یک رابطه سلب می کند.
برابری، عنصر اولیه سلامت هر رابطه است و ازدواج نیز از این قاعده مستثنی نیست. می توان این برابری را به دو دسته کلی دسته بندی کرد: جنبه فرهنگی و جنبه حقوقی. جنبه "فرهنگی" جنبه ای است که دو طرف ابتدا باید در پس زمینه ذهن خود مستقرش کنند و سپس آن را به عرصه عمل بیاورند. یعنی هر دو طرف رابطه باید به برابری اعتقاد کامل داشته باشند و به آن عمل کنند. هر دو باید با رفتارهایی که از مصادیق فرهنگ مردسالارانه اند و باعث آزردگی مرد و زن می شوند دوری کنند و این اعتقاد به برابری را حتی در رفتارهای روزمره خود به طرف مقابل نشان دهند.
و اما جنبه "حقوقی" برابری به معنای تلاش برای هرچه برابر کردن زن و مرد در پیشگاه قانون و استفاده از پتانسیل های قوانین موجود برای احقاق حقوق طرفین و جلوگیری از ضایع شدن حق مرد یا زن، و البته در صورت امکان تصویب قوانین برابر و نسخ کردن قوانین تبعیض آمیز که به عهده قانونگذار است. اولین و ساده ترین راه برای پیشبرد این هدف، وضع شروطی است که از آنها به عنوان "شروط ضمن عقد" یاد می شود. در این سلسله نوشتار تلاش می کنم تا این شروط را از دیدگاه یک مرد که خواهان برابری است بیان کنم. در این نوشته به شرط مربوط به "اجازه خروج از کشور" می پردازم.
***
 یادم نمی آید اولین باری که شنیدم زنان متاهل برای خروج از کشور نیازمند اجازه کتبی همسرشان هستند کی بود و چند سال داشتم. اما هر زمان که به این "حق مردانه" فکر کرده ام تناقضی منطقی آزارم داده است. همیشه به ما می گفتند که "هر چه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و هر چه برای خودت دوست نداری برای دیگران نیز دوست نداشته باش". می گفتند، و چه درست می گفتند، که این جمله جان اخلاقیات است. بعد ها آموختم که این قاعده را "قاعده طلایی" می نامند و به شدت به آن معتقد شدم. از سوی دیگر، همیشه اجازه "همسر" یا بهتر بگویم اجازه "شوهر" برای خروج از کشور، برایم به وضوح متناقض بود با این قاعده اخلاقی. وقتی "شوهر" است که باید اجازه دهد که "زنش" چه کند و چه نکند "همسر (= هم سر)" بودن معنی ندارد.
شیرینی یک رابطه آنگاه آشکارا احساس می گردد که دو نفر با جان و دل کنار هم بمانند. آنگاه که هیچ کدام، نه زن و نه مرد، نخواهد دیگری را به زور نگه دارد، برای ادامه رابطه احساس اجبار نکنند و هر دو بخواهند در کنار هم مثل دو دوست زندگی کنند. اما یک مشکل وجود دارد: اختیاراتی که قانون به شوهر می دهد سایه ای سنگین بر حقوق زن می اندازد. ممکن است ما مردان ندانیم که چه اختیاراتی داریم. ممکن است هیچگاه حتی تصور استفاده از این اختیارات به ذهنمان هم نرسد (اگر عمیقا به برابری معتقد باشیم). اما در هر قراردادی از جمله ازدواج، قدرت یک طرفه می تواند تهدیدی بالقوه باشد. در بهترین شرایط، این اختیارات قانونی عاملی است اضافی که بر رابطه سایه می افکند و از بی آلایشی و صمیمیتش می کاهد.
از طرف دیگر باید ریشه و علت وضع چنین قوانینی را هم در نظر گرفت. این سری قوانین که به وضوح مردسالارانه اند ریشه در فرهنگ سنتی ما دارند. مذهب هم که پدیده ای اساسا سنتی است راهی برای توجیه و تقویت این گونه تفکرها بوده است. قانون سفر و لزوم اجازه سفر از طرف شوهر نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما باید نکته ای را یادآوری کرد و آن اینکه اگر معتقد باشیم که زمانه تغییر کرده است و دیگر زمانی نیست که زنان در خانه بنشینند و فقط نقش "زنانه" خانه داری را برایشان در نظر بگیریم باید قانون اجازه سفر را با شرایط امروز نیز تطبیق دهیم. بنابراین بیایید علل سفر را بررسی کنیم. عمده دلایل سفر در دنیای کنونی را می توان چنین دسته بندی کرد:
 
• تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور
• تفریح و زیارت
• مهاجرت و اشتغال

 
کدامیک از اینها به دلیلی منطقی، نیازمند اجازه اند؟ "رضایت" را نباید با "اجازه" اشتباه گرفت. در یک زندگی مشترک سالم، رضایت طرف مقابل شرط است. دلایلی که برای سفر گفته شد مسائلی هستند که اگر با رضایت طرف مقابل، چه زن و چه مرد، همراه نباشد ممکن است مشکلات اساسی در رابطه ایجاد کند. اما رضایت یک مسئله قلبی است و نمی توان قانونی اش کرد. چگونه می توان پذیرفت که یکی از طرفین باید "اجازه" دهد که دیگری سفر کند یا نکند؟ در ضمن اگر نام رضایت و اجازه را عوض کنیم، مشکلات حل نمی شود. هر چیزی که قانونی و حقوقی شود همان "اجازه" است حتی اگر نامش رضایت باشد.
دلیل دیگری که در توجیه این قانون گفته می شود این است که اگر زنی خواست از کشور خارج شود و مهاجرت کند و شوهر و بچه هایش را رها کند چه باید کرد؟ در پاسخ باید گفت که اولا اگر مرد خواست زن و بچه اش را رها کند چه قانونی جلوی او را می گیرد؟ و دوم اینکه مگر می شود رابطه را به زور حفظ کرد و زن (یا شوهر) را به زور نگه داشت؟ مشکل ترک خانواده توسط زن یا شوهر را باید به صورت ریشه ای حل کرد و این گونه روش ها کارکردی ندارد.
بنابر آنچه گفته شد، این قانون به وضوح شرایط نابرابری را ایجاد می کند. اولین قدم برای از بین بردن این شرایط نابرابر ایجاد تبصره هایی است که تا حد ممکن از اعمال قدرت قانونی یک سویه در ازدواج جلوگیری کنند. بر اساس قانون می توان شرایطی را، ضمن جاری شدن عقد بین یک زوج قرار داد. یکی از این شرایط از قرار زیر است: "زوج به زوجه، وكالت بلاعزل مي دهد كه با همه اختيارات قانوني بدون نياز به اجازه شفاهي يا كتبي مجدد شوهر، از كشور خارج شود. تعيين مدت، مقصد و شرايط مربوط به مسافرت به خارج از كشور به صلاحديد خود زن است. "
وضع این شرط از چند جهت حائز اهمیت است:
 
1- ایجاد اعتماد در زن: با درج این شرط، زن مطمئن میشود که شوهرش این امتیاز را به عنوان برگ برنده و برای اعمال فشار بر او نگه نداشته است. بسیار پیش آمده که شوهری از همسرش خواسته مهریه خود را ببخشد یا ملکی را به نام او کند تا مثلن به او اجازه سفر حج به او بدهد، یا در اختلافات زناشویی بسیار دیده شده که شوهر گذرنامه زن را پاره کرده تا زن امکان گرفتن گذرنامه جدید نداشته باشد.
 
2- احترام به کرامت انسانی زن: نمونه های بسیاری را می توان مثال زد که زن حتی در دهه هفتم و هشتم زندگی خود نیازمند اجازه کتبی شوهر است برای تمدید گذرنامه اش. آیا در جهان امروز که درک مفهوم برابری و عدم تبعیض (در هر زمینه ای) آسان تر شده است این چنین رفتارهایی توهین آمیز نیستند؟
 
3- نشانه ای از سلامت رابطه، به این صورت که مرد نشان می دهد حال که این امکان را ندارد که از اختیارات ناعادلانه ای که قانون به او می دهد اعلام انصراف کند، تا حد ممکن سعی در کاهش اثرات منفی این حق یک جانبه دارد.
 
4- قدرت دادن به زن برای روز مبادا. نمی توان انتظار داشت که همه انسانها برابری خواهند! هستند کسانی که در ظاهر و گفتار دم از برابری می زنند اما در شرایطی که منافعشان به خطر می افتد به سخنان خود پایبند نیستند. کسانی که مصداق این عبارتند که "مردان و زنان برابرند اما مردان برابرترند!" در این موارد، چون قانون راه سوء استفاده را گشوده است، این شرط ضمانتی خواهد بود برای زن.
 
5- رهایی از دردسرهایی که هنگام تجدید گذرنامه برای هردوی زن و شوهر پیش می آید. مردانی که به برابری معتقدند می توانند با وضع این شرط خیال خود و همسرشان را راحت کنند! دیگر لازم نیست هر بار که نیاز به تجدید گذرنامه (هر 5 سال یک بار) بود مراحل کاغذبازی را طی کنند و هزینه اضافی به دفترخانه بپردازند.
 
می توان گفت که قرار دادن شرط ضمن عقد اجازه دائمی و بلاعزل خروج از کشور شرایط را تا حد ممکن برابر می کند. البته وضع این شرط پایان ماجرا نیست. بلکه راهی است که از پتانسیل های قوانین موجود برای چشیدن شیرینی یک رابطه برابر بهره جست. چرا که صرف پذیرش لزوم اجازه شوهر به معنی قائل بودن به صلاحیت نداشتن زن برای تصمیم گیری برای خروج از کشور است که با توجه به اصول برابری صحیح نیست. با این حال، این شرط تا حد زیادی از بروز مشکلات جلوگیری می کند. مشکلاتی که بعضا مضحک نیز هستند. من، به عنوان مردی که می خواهم زندگی عاطفی ام سرشار از لذت و سادگی باشد نه پر از اضطراب و تنش، گمان می کنم با وضع چنین شرطی یک قدم به هدف خود نزدیک تر می شوم. علاوه بر این با این کار به خود و دیگران نشان خواهم داد که به "قاعده طلایی اخلاق" پایبندم.


Sunday 22 July 2012

بار جنسیتی واژه ها- بررسی واژه "همسر" در زبان فارسی و انگلیسی

مقاله ای که در سایت "هم سری" منتشر کردم.

زبان بر اندیشه و رفتار گویندگانش تاثیر می گذارد. ریشه و معنی کلمات نیز به عنوان اجزای ابتدایی زبان شایان بررسی هستند. بعضی کلمات به علت معنی و تاریخچه ای که به دنبال دارند، در دنیای امروز به تبعیض ها دامن می زنند یا حقوق ابتدایی انسانی را مورد تعرض قرار می دهند. مثال بارزی برای این نوع کلمات، واژه "دوشیزه" است. از این روست که فعالان حقوق زنان از اقدام دولت فرانسه جهت حذف این عنوان از فرم های رسمی بسیار استقبال کردند1. چرا که واژه دوشیزه تنها برای زنان به کار رفته و دخالت در حوزه خصوصی آنان است. در زبان پارسی واژه ای داریم به نام "همسر". واژه ای که مؤنث و مذکر ندارد. واژه ای که به طور مشابه و برابر به زن و مرد در یک رابطه (قانونی و رسمی) اطلاق می شود. واژه همسر در زبان پارسی پیشینه ای طولانی دارد. در اشعار فردوسی و خاقانی و سعدی می توان دید. برای مثال فردوسی می گوید:

که بالاش با چرخ همسر بود
تنش خون خورد بار خنجر بود

و یا خاقانی می گوید:

در پای هر برهنه سری خضر سرفشان
نعلین پای ، همسر تاج سکندرش

در این دو نمونه واژه همسر به معنی "برابر" و "همانند" است2. در واقع واژه "همسر" ترکیب "هم" و "سر" است. یعنی همتراز. یعنی دو نفر که سرشان در یک تراز قرار دارد یا یک ارزش دارد. این واژه مشابه "همدست"، "همپا"، "همدل" و "همزبان" ساخته می شود. در ابیات بالا این واژه در معنی اولیه خودش ظاهر شده است. از طرف دیگر، این واژه در همان زمان به معنی فعلی خود نیز به کار می رفته است؛ یعنی شریک زندگی. در شاهنامه می خوانیم:

سزا باشد و سخت درخور بود
که با زال رودابه همسر بود

یا در جایی دیگر:

وز آن پس چنان خواهم از کردگار
که با من شود همسر و نیک یار

جالب است که پارسی گویان کهن، شریک زندگی خود را همسر خود می دانسته اند. زن و مرد، همدیگر را همسر و برابر و همانند می انگاشته اند. از آنجایی که هر کلمه ای به دلیلی زاده می شود، گمان من این است که زمانی بوده است که در میان پارسی زبانان باستان زن و مردی که با هم زندگی می کرده اند در یک سطح بوده باشند. زمانی که هر دو به معنی واقعی کلمه "همسر" بوده اند. اما گویا این شرایط، حتی اگر وجود داشته است، خیلی پیش از این از دفتر روزگار محو شده. شاهد این ادعا هم مثال های فراوانی از تبعیض جنسیتی در میان اشعار و نوشته های شاعران پارسی گو است. مثال هایی که در آنها زن و مرد دیگر همسر و برابر نیستند. و یکی (غالبا مرد) بر دیگری برتری دارد. البته به گمان من این نگاه بیشتر ناشی از فرهنگ مردسالارانه غالب بر اجتماع بوده است تا شخص شاعر یا نویسنده.
واژه "شوهر" اشاره به جنس مذکر دارد و در زبان امروز معادل مؤنث ندارد. واژه "زن" در کنار "شوهر" می آید که معادل مؤنث "مرد". ظاهرا قدمت "شوهر" به اندازه زبان پارسی است. فردوسی می گوید:

مرا شوهری بود بازارگان
گزیده همی در میان سران

ریشه این واژه احتمالا واژه ایرانی باستانxšaudra به معنی "نطفه دار" و "منی دار" است. این واژه از ریشه ای به معنی "روان شدن" مشتق شده است. "شوی" نیز از šōy در فارسی میانه که به معنی شوهر است آمده است. برای دانستن معنی این واژه نیز می توان به صورت باستانی اش، fšuyaka توجه کرد. این واژه به معنی "غذا دهنده" و "روزی رسان" است3. همانگونه که می بینید در زبان پارسی واژه "همسر" است که می توان آن را خنثا از نظر جنسیت و بدون تبعیض دانست. اما واژه های معادل در زبان انگلیسی امروز چیست؟ در زبان انگلیسی واژه wife به معنای زن ، husband به معنای شوهر و spouse به معنای همسر، زن یا مرداست. ظاهرا واژه wife (که مشابهش در بسیاری از زبان های اروپایی یافت می شود) ریشه مشخصی ندارد. با این حال برخی پیشنهاد داده اند که این واژه از ریشه *weip- است که به معنی twist، turn و wrap (پیچیدن) است که احتمالا به معنی veiled person (انسان پوشیده شده) است. نظر دیگری نیز مطرح شده که این واژه را از ریشه *ghwibh- به معنی shame (شرم) می داند که البته شواهدی زیادی برای صحت این ادعا وجود ندارد4. درک واژه husband (شوهر) آسان تر است. این واژه در انگلیسی کهنhusbonda به معنی male head of household (سرور مذکر خانواده) است که احتمالا از واژه husbondi از زبان نروژی کهن گرفته شده که به معنی master of house (رئیس یا آقای خانه) است.hus به معنی house (خانه) است و bondi به معنی "نگه دارنده و ساکن و صاحب"4. و اما واژه spouse (همسر). این واژه در انگلیسی امروز مذکر و مؤنث ندارد و هم به مرد درگیر در رابطه گفته می شود هم به زن. این واژه از واژه لاتین spondere به معنی "متعهد شدن و قول دادن" است که از ریشه *spend- به معنی "پیشنهاد دادن و آدابی به جا آوردن" است4. هر چند این واژه چندان تبعیض آمیز به نظر نمی رسد اما بار عاطفی خاصی هم ندارد. این واژه تعهد عرفی و قانونی را خاطر نشان می کند. همانگونه که نشان داده شد در نزد پارسی گویان از دیرباز واژه ای موجود بوده است که برابری دو سوی رابطه را نشان می داده (همسر) در حالی که در زبان های اروپایی، حد اقل در این زمانه، برایش مشابهی نمی توان یافت. وجود همین واژه در زبان ما نشان می دهد که ما توانایی برابر کردن و "همسر" شمردن مرد و زن در روابط عاطفی مان را داریم. هر چند اصلاح فرهنگی غلط و مصادیق مردسالارانه بودن آن لزوما نیازمند وجود واژه های خاصی نیست اما وجود این گونه واژه ها که حکایت از برابری و محبت می کنند می تواند شروعی باشد برای به فکر فرو بردن اطرافیانمان. شک ندارم که بسیاری از مردان و زنانی که حق برابر برای شریک زندگی خود قائل نیستند هیچگاه به معنی واژه "همسر" نیندیشیده اند. واژه ای که روزانه بسیار مورد استفاده همه ماست.

____________________________________________________________________________
3: رضایی باغ بیدی، حسن- بازتاب فرهنگ مردسالاری در زبان های هندواروپایی- نامه فرهنگستان شماره 9 (بهار 1376)- صفحه 89 تا 99

Monday 16 July 2012

توهين به مقدسات

مدتهاست كه ذهنم مشغول موضوعي است كه در دنياي مدرن امروز بسيار مورد نزاع است. توهين به مقدسات، موضوعي است كه روشن فكران، جامعه شناسان و متفكران زيادي را مشغول كرده است. بعد از اينكه شاهين نجفي ترانه " آي نقي" را خواند بيشتر به فكر فرو رفتم؛ چندين مقاله خواندم و تحليل هايي شنيدم و با دوستان زيادي بحث و گفتگو كردم. هدفم اين بود كه رابطه بين اخلاق و آنچه كه از آن به عنوان "توهين به مقدسات" ياد مي شود را تا حد ممكن مشخص كنم. نظراتي كه مي خواندم و مي شنيدم بدون استثنا هم به نكاتي اشاره مي كردند كه به دل مي نشستند و هم نكاتي كه به نظرم مغلطه يا خلط مبحث مي رسيد. همين دوگانگي نظرات باعث شد كه بيشتر براي يافتن پاسخي مشخص تلاش كنم.

خوب… بگذاريد از عبارت "توهين به مقدسات" شروع كنيم. توهين يا اهانت به معني خوار شمردن و نسبت نا روا دادن به كسي يا چيزي است. مقدسات نيز در لغت به معني "پاك شده" است. اين مفهوم را بايد از "محترم" تفكيك كرد. هر چيز مقدسي محترم است اما هر چيز محترمي مقدس نيست. وقتي چيزي مقدس مي شود از تيغ تيز نقد در امان است. زيرا كساني هستند كه فدايي (تند رو) اند. هر امر مقدسي تندروي هم به دنبال خواهد داشت هر چند اين تندروي از نظر پيروان آن ايده حق و درست نباشد. اما در مقابل، مسايلي كه محترم شمرده مي شوند، مادامي كه مقدس نشده باشند راهي براي تندروي و فدايي گري باز نمي كنند. براي نمونه، مؤسسان امريكا براي شهروندان امريكايي بسيار محترمند اما تقدسي ندارند. مي توان از آنها انتقاد كرد و عقايدشان را نپذيرفت و كماكان محترم شمردشان. رگ غيرت كسي هم ورم نمي كند و خون كسي به جوش نمي آيد. اگر هم بيايد به نظر اكثريت كساني كه اين افراد را محترم مي دانند، اين غيرت و افراطي گري پسنديده نيست. نمونه ديگري هم مي توان بر شمرد. پدر و مادر ما، برايمان محترمند اما مقدس نيستند. چه بسا كه خود ما نيز به افكار و كردار و تصميمات پدر و مادرمان نقد داشته باشيم و آشكارا با آنها مخالفت كنيم اما ميتوانيم همچنان به آنها احترام بگزاريم. نمونه ملموس تر ديگري هم مي توان آورد. جهان بيني هر كسي براي خود او محترم است اما اگر مقدس گردد آن شخص دچار تعصب و جزم انديشي مي شود. از اینرو محترم بودن و مقدس بودن هم ارز نیستند.
و اما توهین. به نظر من توهين كردن كار درستي نيست. اينكه چه چيزي مصداق توهين كردن شمرده مي شود بحث پيچيده اي است. به هر روي، معتقدم كه توهين به صورت كلي كاري نادرست است.
حالا می پردازیم به "توهین به مقدسات".
بگذاريد صحبتم را اين گونه ادامه دهم. هر انسان "مستحق" احترامي حداقلي است. هر انسان به حكم انسان بودنش بايد (در جامعه) برخوردار از حداقل احترام باشد. این احکام دستاورد هزاران سال تلاش بشر است. این احکام اساس حقوق بشری است که امروزه به عنوان طبیعی ترین و اولیه ترین حقوق انسان ها شناخته می شود و نباید نادیده شان گرفت. حداقل احترام عمومي را عرف و قانون برآمده از آن مشخص مي كنند. حال بايد پرسيد آيا "وجوب" احترام گزاردن بيش از اين اندازه (كه عده اي آزرده نشوند) را مي توان اخلاقا توجيه نمود. 
درست است كه نيازردن و خوشحال كردن ديگران امري پسندیده است (به طور كلي، نه هميشه) اما جلوگيري از حقي ديگر كه آزادي بيان است نيز كار صحيحي نيست. به عقيده من اگر كسي حد اقل احترام انساني را براي شخصي (چه مرده چه زنده، چه پيغمبر چه عادي) قائل باشد و بي دليل و مدرك به او اتهام نزند كافي است و نمي توان و نبايد او را مؤاخذه كرد كه چرا به فلان کس (مقدس يا غير مقدس) كم احترام گزارده است، يا اينكه اگر چند برابر مردم عادي به او احترام نگزارد به او توهين كرده است.
با اين حال، به گمان من ، اگر كسي به اختيار خودش و با رضايت، از حق آزادي بيانش چشم پوشي كند و به اشخاصي بیش از آنکه خود برایشان به عنوان انسان احترام قائل است احترام بگذارد، کاری نیکو انجام داده اما به هیچ عنوان موظف به اجرای آن نیست.

نکته دیگر اینکه باید بتوان از همه چیز و همه کس انتقاد کرد. از خدایان و پیغمبران گرفته تا رهبران و سیاستمداران و من و شما. اگر کسی گمان می کند فردی هرقدر هم شاخص (می خواهد پیامبر قومی باشد یا رئیس جمهور ملتی) جنایتی کرده باید بتواند آزادانه بگوید؛ البته بدون اینکه بی دلیل اتهام بزند و در عین حال احترام انسانی آن فرد را هم به جا بیاورد. این آزادی بیان است نه توهین. باید قبول کرد که تقدس انسانها را به حاشیه امن می برد. تقدیس کردن اشخاص باعث می شود کسانی به خود اجازه دهند شما را از اینکه از حق خود استفاده کرده اید تقبیح کنند. 
این نکته را هم باید اضافه کنم که قصد من حمایت از شاهین نجفی نیست. من نه تخصصش را دارم نه توانایی اش و نه علاقه اش را که کار ترانه خوانی را تفسیر و بررسی کنم. آن ترانه و بحث های پیرامونش فقط تلنگری بود که من بیشتر بیندیشم.

Wednesday 11 July 2012


زن
مدتهاست همدیگر را می شناسیم و مدتهاست مطمئن هستیم که همه تلاشمان را خواهیم کرد تا برای همیشه کنار هم باشیم. چند روز پیش هم رسما ازدواج کردیم. وقتی روز مراسم، شروط عقد نامه خوانده میشد هر دو زیر لب میخندیدم، شروطی که وظایف من در پیروی کامل از شوهرم و وظایف او در حفاظت من از آتش جهنم را تعیین میکرد. جملاتی که عاقد داشت با جدیت توضیح میداد. زن و شوهر که اعلام شدیم بی اختیار بغضم ترکید. گرچه ما مدتهاست خودمان را زن و شوهر می دانیم اما این لحظه انگار فرق داشت.
دوست دارم که عشقم را "همسر" صدا کنم. شادم که رابطه مان اینقدر محکم است و اینقدر هر دو به دوست داشتن همدیگر مطمئنیم. اما در کنار این شادی حس دیگری هم دارم، انگار در عشقمان، رابطه خاصی که فقط مال ما دوتاست، چیز دیگری دخالت داده شده: تمام شرایط و وظایفی که "قانون و شرع" برایمان نوشته است.
با این وجود مطمئنم که من و همسرم نمی گذاریم چیزی عوض شود. برای ما، مثل همیشه، تنها دلیل کنار هم بودنمان عشق است. وفادار ماندمان به هم را هیچ چیز جز خودمان تضمین نمیکند. برای برنامه ریزی زندگیمان نیازی به دستورالعمل نداریم. و کسی نمی تواند برایمان وظایف "مردانه" و "زنانه" تعیین کند. ما هنوز و همیشه "عاشق" و "معشوق" میمانیم.
مرد
امروز متاهل شدم. سندی را امضا کردم که به طور قانونی متاهل شدم. روی قطعه کاغذی را امضا کردم که مرا پیوند داد. مراسم عقد و امضای سند ازدواج زیاد برایمان جدی نبود. می خواستیم فقط قانونی شود. کاغذ که عشق نمی آورد، تعهد نمی آورد. تعهد کار دل است، دل ما هم که مدتهاست به هم گره خورده است. اما هر چه بود باید این آداب انجام می شد. عاقد آمد و نشست و حرفهایی زد و خطبه ای خواند. خودکاری به دستم داد که امضا کنم کاغذی را که هم نام من بر آن بود هم نام عشقم. امضا که می کردم حس رها شدن داشتم. حس به بار نشستن تلاشهایم. تلاشهایی برای یافتن و شناختن شریک زندگی ام. عاقد که ما را "زن و شوهر" اعلام کرد، عشقم زد زیر گریه و مرا بغل کرد. دست هایش را پیچید دور گردنم و گریه کرد. ما زن و شوهر شده بودیم، به طور قانونی "همسر" هم بودیم. امروز بعد از عقد خیلی با هم شوخی کردیم. عشقم مرا "شوهر" صدا می زد و می خندیدیم. انگار باید به خودمان یادآوری می کردیم. ما که مدتهاست دلمان پیش هم بوده حالا "به طورقانونی" شریک زندگی هم شده ایم. شب، عشقم رو کرد به من و با صدایی که پرسش در آن شنیده می شد پرسید: "حالا که شوهرم شده ای..." نگذاشتم حرفش را تمام کند. خواستم نگرانیش را از بین ببرم. خواستم دلم را نشانش دهم که نگرانیش از بین برود. گفتم برای من هیچ چیز عوض نشده. گفتم همانقدر که عاشقش بودم، عاشقش می مانم؛ تمام تلاشم را می کنم. گفتم زن و شوهر بودن به امضا نیست. پیوند دل ما با امضا تثبیت نمی شود. گفتم: "من هر روز شوهرت «می شوم». هر روز رضایت تو را می خواهم برای ماندن در کنارت. ما هر روز باید پیوند بزنیم خودمان را با هم. آن سند، آن کاغذ و نوشته ها و امضاهایش پیوند من و تو نیست، پیوند ما و قانون است. پیوند من و تو در دلمان بسته شده. هر روز حال و هوای دلمان را تازه می کنیم. هر روز از نو ازدواج می کنیم."

Sunday 1 July 2012

اخلاق در حیوانات

دکتر فرانس د وال (Frans B.M. de Waal) بیولوژیست و پریماتولوژیست (نخستی شناس) هلندی در ویدئویی که در زیر گذاشتم در مورد رفتارهای اخلاقی حیوانات می گوید. این سخنرانی از سری سمینارهای تد (TED) است. ابتدا، دکتر د وال ویدئویی قدیمی از آزمایشی را پخش می کند که "کمک خواستن" در میان شامپانزه ها را نشان می دهد. سپس در مورد مطالعات و آزمایش های خودش صحبت می کند و فیلم هایی نشان می دهد که به نظر من شگفت انگیز است. او در مورد آزمایش هایش درباره عدالتخواهی (fairness) و همدردی (empathy) در حیوانات صحبت کرده و در نهایت به نکاتی شنیدنی اشاره می کند. می گوید بعد از انتشار نتایج این آزمایشها انسانشناسان و اقتصاد دانان و فیلسوف های زیادی با آنها تماس گرفته اند. می گوید "حتی یک فیلسوف برای ما نوشت که عدالتخواهی در میان شامپانزه ها غیر ممکن است چون این مفهوم در انقلاب فرانسه به وجود آمده است!"
و در نهایت اشاره می کند که بهتر است فیلسوفان در افکارشان تجدید نظر کنند. ویدئو را ببینید. 


موارد مرتبط:
ویدئوی زیر را هم ببینید. خالی از لطف نیست.
 http://peacemorality.blogspot.sg/2011/10/blog-post_19.html



Friday 29 June 2012

مذهبیون

لطفا کسی اگر به "علمای دینی" دسترسی دارد کمی به آنها بیاموزد. کمی حقوق بشر را توضیح دهد. آزادی را توضیح دهد. صحبت های یکی از همین "علما" که مخالف حکومت ایران هم هستند را دیدیم. وقتی می گوید : فرض کنید، فرض کنید اگر در عربستان همه مردم یا اکثریت بخواهد که زنان رانندگی نکنند، چرا نباید اینطور باشد.
یکی به این آقایان اصول اولیه دموکراسی، حق و حریم خصوصی را بیاموزد. شخصا موفق نشده ام. با یکی دوتا حرف زده ام و ایمیل زده ام اما "امروزی" ترین هایشان هم یا نمی خواهند بفهمند یا قضیه چیز دیگریست.

Monday 28 May 2012

به شما مربوط نیست! این حق من است!

به شما مربوط نیست! این حق من است!

ویدئویی دیدم از عربستان. شاید شما هم دیده باشید آن را. گشت ارشاد (!!!) عربستان، مردانی در لباس سنتی عربی و بعضا با عبا (که لباس روحانیان اهل سنت به تاسی از پیامبر اسلام نیز هست) با زنی عربستانی حرف می زنند. این آمران به معروف و ناهیان از منکر از زن می خواهند که بازار (مال) را ترک کند چون (ظاهرا) ناخن لاک زده اش پوشیده نیست! و به زعم این مردان، زن رژ لب زده است. احتمالا دلیل آنها نیز حکمی شرعی است که ظاهر کردن آرایش زنان بر نامحرمان جایز نیست. 
چند نکته در باره این ویدئو جلب توجه می کند:
 اول اینکه چند پلیس در این ویدئو دیده می شوند که نه به زن حمله می کنند و نه او را روی زمین می اندازد (عکس گرفته شده در نمایشگاه کتاب تهران یادتان می آید؟). با این حال قصد مقایسه ارشاد کنندگان عربستانی با همتایان ایرانی شان را ندارم. 

نکته جالب دوم (که قصد من از نوشتن این یادداشت تاکید بر آن است) مساله ایست درخور توجه. زن در مشاجره اش تاکید می کند که "این حق من است که ناخن خود را لاک بزنم". می گوید "به شما مربوط نیست". می گوید " من آزادم که در بازار راه بروم" و از پلیس می خواهد که نگذارد آن ارشادگران و ناهیان از منکر پشت سر زن بیایند و ارشادش کنند. او حتی طعنه هم می زند و به مردان ارشادگر می گوید " محض اطلاعتان دارم فیلم می گیرم پس به دوربین لبخند بزنید"!!! این زن حق خود را می داند. به آن ایمان دارد و بر آن پافشاری می کند.

اولین قدم برای رسیدن به آزادی شناختن حقوق است. زیادند مردان و زنانی که در کشور ما زندگی می کنند و از حقوق خود آگاه نیستند. بسیارند کسانی که سرکوب احساسات خود توسط جامعه و اطرافیانشان را امری بدیهی می دانند. آزادی فقط امری خارجی نیست که بتوان "بدستش آورد". نمی توان "تهیه اش کرد". باید به آن رسید. باید به آزادی (از هر نوعش) ایمان داشت که به سویش حرکت کرد. تکرار می کنم، اولین و بهترین راه برای رسیدن به آزادی افزایش آگاهی است. عضو صفحاتی از فیس بوک شدن دردی را دوا نمی کند. فوروارد کردن ایمیل های آنچنانی دردی را دوا نمی کند. افزایش آگاهی خودمان و اطرافیانمان است که چاره ساز است. باید درک کنیم که همه ذاتا آزادیم. باید درک کنیم که مسائل شخصی ما به هیچ کس مربوط نیست. شاید بگویید "این که دیگر درک کردن ندارد!!! همه می دانند. جامعه، قانون و... نمی گذارند آزاد باشیم." درست! اما این درک آزادی روی دیگری هم دارد. روی دیگرش این است که ما نیز باید درک کنیم که مسائل شخصی دیگران به ما مربوط نیست. باید درک کنیم که ما در حدی نیستیم که بخواهیم آزادی کسی را از او بگیریم. باید درک کنیم که هر کس بیشتر از همه صلاحیت تصمیم در مورد زندگی خود را دارد. این "هر کس" می تواند دختر، خواهر، پسر، برادر یا همسرمان نیز باشد. گمان نمی کنم درک این نکته خیلی بدیهی باشد. لااقل شواهد این را نشان نمی دهد! 

لینک فیلم در یوتیوب
http://www.youtube.com/watch?v=OpUUOYRLW3k

Monday 23 April 2012

مردان بخوانند، آنهایی که به اخلاقیات احترام می گذارند - به بهانه افتضاح بار آمده در برازیلیا

مردان بخوانند، آنهایی که به اخلاقیات احترام می گذارند.
به بهانه افتضاح بار آمده در برازیلیا

روی من با مردان است. مردانی مثل خودم. مردانی که اخلاقیات برایشان مهم است. مردانی که می خواهند زندگی عاطفی بهتری داشته باشند. مردانی که نمی خواهند خواسته یا ناخواسته بر زنان خشونت بورزند.   
***
وقتی خواندم که دیپلمات ارشد ایرانی در برازیلیا به چند دختر نوجوان تعرض جنسی کرده است زیاد تعجب نکردم. بسیار ناراحت شدم اما زیاد متعجب نشدم؛ می گویم چرا. در خبر آمده بود که دیپلماتی در دهه ششم زندگی خود در استخر به دخترانی ده پانزده ساله تعرض کرده بود. بگذریم از اینکه چگونه است که این جماعت ارزشی که دختر و پسر را آتش و پنبه می دانند، خودشان سر از استخر "مختلط" در می آورند. نهادینه شدن ریاکاری خودش فاجعه دیگریست که جایش اینجا نیست. می گفتم! تعجب نکردم از این اتفاق؛ چون همیشه می افتد. در کشور ما چه بخواهیم چه نخواهیم این اتفاق جریان دارد، هر روز؛ همه جا.  
متعجب شدم از واکنش سفارت ایران در برزیل. حرفی خجالت آور که داستان ها پشتش هست : "اتفاقی ناشی از تفاوت فرهنگی".
بسیاری از دوستان نگران آبروی مملکتند. نگران این هستند که این کار به پای همه مردان گذاشته شود. اما من نگران "وجهه" مملکتم نیستم. وقتی در زادگاهم هر روز دختران زیادی مورد تعرض قرار می گیرند داشتن "وجهه" چه دردی را دوا می کند؟ تعرضی مشابه همان کاری که این کارمند ارشد سفارت در برازیلیا انجام داد امری روزمره است در کشور من و شما. من نگران گذاشته شدن این ماجرا به پای مردان ایرانی نیستم. چرا نگران باشم؟ مگر کم هستند مردانی که هیچ ابایی ندارند که مزاحمت جنسی ایجاد کنند یا متلک جنسی بگویند؟
تا آنروز که این دیپلمات این کار را نکرده بود و خبرش نقل محافل نشده بود این کار "افتضاح" نبود؟ دل ما فقط به حال وجهه مردان ایرانی می سوزد؟ حالا نگرانیم که به پای ما بنویسد؟ چرا تا دیروز ساکت بودیم؟ چرا حتی اگر خودمان اهل این کارها نباشیم، کاری هم نمی کنیم؟ در این باره تعریف می کردیم و می خندیدیم. چرا؟  منصف باشیم. "وجهه" مردان ایرانی مهم تر است یا "زندگی" میلیون ها دختر و زن؟
اگر یک برزیلی این کار را کرده بود چه می شد؟ به گفته رسانه های برزیلی ده پانزده سال زندانی اش می کردند. می دانید یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی زنی یا دختری می رود شنا کند، لخت می شود و شنا می کند، احساس امنیت می کند. چرا؟ چون آن مردی که به قول بعضی ها در دلش مرض دارد هیچ "غلطی" نمی تواند بکند. جرئتش را نمی کند. این مرحله اول امنیت است. ما همین مرحله اول را هم نداریم. آیا این مزاحمت ها برای ما و جامعه ما مهم هستند؟ اگر مهم بودند وفور این معضل را انکار نمی کردیم. اگر مهم بود به فکر اصلاح جامعه مان بودیم نه وجهه مان. آیا اینکه دیگران در مورد ما چه فکر می کنند برایمان مهم تر از آن چیزی نیست که واقعا هستیم؟ البته این را هم باید اضافه کرد که صرف وضع مجازات مشکل را حل نمی کند. فرهنگ باید عوض شود. باید ما، مردم، زن و مرد، همه بفهمیم و درک کنیم که این مزاحمت جنسی، همان که عده ای نام "شوخی" بر آن می گذارند و عده ای "شیطنت"، چنان بی رحمانه و خشن است که مستحق چنین مجازات هایی است. این ها ساده نیست. باور کنید ساده نیست.
جامعه ما مشکل دارد. خیلی مشکل دارد. اگر نمی دانید بپرسید. از دخترانی که حتی جرات نمی کنند در باره تجربیات هر روزه شان با شما حرف بزنند بپرسید. اگر خودتان نمی بینید بپرسید؛ خواهید فهمید. در مهمانی، در خیابان، در بازار، در تاکسی ، در بیمارستان ها و خیلی جاهای دیگر این فجایع در حال اتفاق افتادن است. اتفاقاتی که اگر چه به زعم خیلی ها "ساده" یا "معمولی" باشد، خاطره ای خواهد شد دردناک. وحشتی خواهد شد همیشگی برای دختری بی گناه. دردی که همیشه بر روحش خواهد ماند و راهی ندارد مگر انیکه آنرا بپذیرد و با آن کنار بیاید. بپرسید تا بدانید چرا دختران و زنان ضد مرد می شوند. خواهید دانست که چرا در مملکت ما زنان از مردان می ترسند.
اگر می خواهیم زندگی عاطفی مان بهتر شود باید کاری کنیم. اگر به انسان بودن همه انسان ها معتقدیم، اگر می خواهیم جامعه ای با افردای سالم داشته باشیم، اگر می خواهیم عشق بورزیم باید کاری کنیم. ما مقصریم اگر ساکت بنشینیم. ما مقصریم اگر فقط به فکر آبروی مردان کشورمان باشیم.

پ.ن: من نمی دانم باید چگونه این معضلات را حل کنیم. فقط می دانم اگر ما مردان هر کداممان به نوبه خودمان در برابر این رفتارهای خشونت آمیز جنسیتی بایستیم و اطرافیانمان را آگاه کنیم دنیا خیلی بهتر خواهد شد.


Tuesday 13 March 2012

وسیله

امروز مصاحبه‌ای از دکتر آرامش دوستدار گوش میدادم که چند ساعتی ذهنم را مشغول کرده بود. نام دکتر دوستدار را طبیعتاً شنیده بودم اما مصاحبه‌ای از ایشان ندیده بودم. خلاصه کنم، قصدم نوشتن در راستای آن مصاحبه نیست، بلکه می‌خواهم از فکر‌هایی‌ که ذهنم را پر کرده بودند بنویسم.
دوستدار معتقد است که ما ایرانیان دارای فرهنگی‌ دین خو هستیم و این باعث عقب ماندگیمان شده. ما هیچ علمی‌ تولید نمی‌کنیم و تقلید عادتمان است. میگفت از غرب انتقاد می‌کنیم در حالی‌ که توان سخت یک سوزن را هم نداریم.  نقد و بررسی صحت این ادعا کار آسانی نیست، من هم دانش کافی‌ ندارم. اما شنیدن این حرف‌ها چیزی به یادم آور.
کم نیستند ایرانیانی که وبلاگ می‌نویسند، از دین و دولت و حکومت و زمین و زمان انتقاد میکنند، طعنه میزنند، توهین میکنند، نظریه می‌پردازند و چه و چه و چه. و کم نیستند از میان همین جماعت بلاگر که فقط می‌نویسند. جهان را تقلیل داده اند به اینترنت. برادر من، خواهر من، وبلاگ نویسی مبارزه نیست. اگر مبارزه باشد، چندان موثر نیست. وبلاگ نویسی هدف نیست، وسیله است. اگر دانشی وجود نداشته باشد وسیله سودی که ندارد هیچ، ضرر هم میزند.

اگر ادعای فمینیسم و حقوق زن می‌کنیم اولین کار این است که این حقوق را برای خواهر و مادر و دوست دختر و همسر خودمان به رسمیت بشناسیم. اگر ادعای دموکراسی می‌کنیم باید روحیهٔ دمکراتیک را در خودمان پرورش دهیم. اگر خودمان را روشنفکر می‌دانیم هیچ محدودیتی برای فکر کردن و سوال پرسیدن نباید قائل شویم. اگر هم نمیتوانیم، به ناتوانی خودمان واقف باشیم. فلسفه‌ای که به درد زندگی‌ خودمان نخورد به چه کار میاید؟
خلاصه  امیدوارم من از این وبلاگ نویس‌ها نباشم.

Thursday 9 February 2012

آبی-صورتی

یک: نه آبی نداريم، سبز هم نداريم، صورتی داريم. صورتی قشنگ تره
دو: نه صورتی دوست نداره

این ها را زمانی شنیدم که رفته بودم برای عشقم دوچرخه بخرم. خانمی هندی، پسرش را بغل کرده بود و آمده بود برایش دوچرخه ای کوچک بخرد. پسرک کمرو بود. حرف نمی زد و مادرش از طرف او می گفت که صورتی دوست ندارد این پسربچه. فروشنده اما می خواست جنسش را قالب کند. دوچرخه صورتی رنگی که به حق زیبا هم بود. فروشنده چینی است. می شناسمش، چند بار ازو خرید کرده ام. مقتصد است و سختگیر. تخفیف هم نمی دهد اصلا. خوب تبلیغ می کند برای اجناسش. من منتظرش بودم که ترمز دوچرخه ی مشتری اش را -که از قضا آن هم رنگ صورتی خورده بود با آنکه صاحبش پسری نوجوان بود- تعمیر کند و بیاید و دوچرخه جدید مرا بدهد. دستیارش داشت با خانم هندی کودک در آغوش چانه می زد و گهگاهی به پسرک  با همان انگلیسی پرلهجه اش می گفت: ببین پسرجون، صورتی قشنگه، دوستش داری؟ نگاهش کن! ببین چقدر نازه!   ه

فروشنده به دوچرخه  ای که زیر آچار او بود اشاره ای کرد و با لبخند گفت:  بيا! ببين اين هم صورتيه! مال اين آقا پسره.   ه
بعد پایش را نشان داد. دمپایی صورتی به پا داشت. با دست روغنی اشاره کرد به پایش و با خنده گفت: ببين! اين هم صورتيه، من هم پسرم.   ه
و باز مشغول کار شد و زمزمه کرد: اصلا صورتی مال پسرهاست، آبی مال دختر ها! اينجوری بهشون ياد بديم از صورتی خوششون مياد.   ه
و نگاهی به من انداخت که بالای سرش ایستاده بودم و آهسته گفت: اصلا کی گفته صورتی مال دختراست؟

من که نمی توانستم اشتیاقم را پنهان کنم، محکم گفتم: دقیقا!    ه

بارها شده است که نتیجه گیری ای دیده ام از عوام که اگر بزرگان ملتی با فرهنگ سنتی، به آن می رسیدند ممکن بود درد ریشه دار یک جامعه را درمان کند یا حد اقل مسکنی باشد برای درد ناشی از مشکلی فرهنگی؛ مثل همین مورد.      ه
بسیار اندیشیده ام در این باره. در دنیایی که "حق فردی" به رسمیت شناخته می شود و نمی توان و نباید کسی را مجبور به کردن کاری، یا نکردن کاری کرد (مگر در مواردی معدود)، سنت ها نقش بزرگی بازی می کنند در تعیین قوانین نانوشته. قوانینی که هرچند جایی به تصویب نرسیده اند و کسی به صورت رسمی از آنها سخن به میان نمی آورد اما منشا مشکلات زیادی می توانند باشد. برچسب جنسیتی زدن به بسیاری از چیزها مانند، لباسها، وسایل، رنگها، شغل ها، باعث شده که بسیاری از پتانسیل ها بالقوه باقی بمانند و بسیاری از "شادی" ها نمود پیدا نکنند. اگر پسری بخواهد صورتی تن کند و دختری (در جوامع سنتی مثل ایران) بخواهد فوتبالیست شود، اولین عاملی که جلوی او را می گیرد عاملی درونی-اجتماعی است. ممکن است همین قوانین نانوشته فرهنگی باعث خودسانسوری گردد (کمااینکه در ایران چنین شده) که - به عقیده من- بارها بدتر از سانسور از بیرون است.  چه بسا دختران و پسرانی که به خاطر ترس از تحقیر شدن از آنچه خواسته اند سرباز زده اند و تمایلاتشان را سرکوب کرده اند. یقین دارم که سرکوب این تمایلات زمانی سربر خواهد آورد. و گمان می کنم که مشکلات عدیده ما در جامعه مان تا حد زیادی ناشی از همین سرکوب تمایلات در دوران کودکی و جوانی است.  ه

در آخر باید تاکید کنم که من نمی گویم دخترها نباید از صورتی خوششان بیاید یا پسرها باید صورتی بپوشند. بحث من اصلاح فکری است که "باید" و "نباید" دارد، می گوید دختر ها "باید" از صورتی خوششان بیاید و پسرها "نباید" . من، چه پسر، چه دختر، اگر واقعا دوست دارم یا دوست ندارم از رنگی (چه سیاه، چه قرمز و چه صورتی) برای لباسم استفاده کنم به کسی مربوط نیست. این چه ربطی دارد به دختر بودن یا پسر بودنم؟واقعا "اصلا کی گفته صورتی مال دختراست؟"   ه